جدول جو
جدول جو

معنی سست شدن - جستجوی لغت در جدول جو

سست شدن
(طِ خوَشْ / خُشْ شُ دَ)
واماندن. درماندن. از کار افتادن. ضعیف شدن: خالد استواری حصار که دید سست تر شد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
ز اسب اندر آمد بدید آن سرای
جهانجوی را سست شد دست و پای.
فردوسی.
خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو
بی نور ماند و زشت شد آن طلعت هژیر.
ناصرخسرو.
، از کار افتادن. مردن: و یعقوب را بدید و بپرسید که ترا چندعمر است گفت صدوبیست سال گفت خلاف گویی در ساعت زنخ سست شد. (قصص الانبیاء ص 86)
لغت نامه دهخدا
سست شدن
از کار افتادن، ضعیف شدن
تصویری از سست شدن
تصویر سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سست شدن
ضعیف شدن، ناتوان گشتن، بی رمق شدن، کم زور شدن، درماندن، واماندن، از کار افتادن، دل سردشدن، مایوس شدن، نومید شدن، مردد شدن، تردید داشتن، کاهلی کردن، تنبلی کردن، مسامحه کردن، شل شدن، کند شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هست شدن
تصویر هست شدن
به وجود آمدن، موجود شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پست شدن
تصویر پست شدن
خوار و ذلیل شدن
با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ لَ / شِ لِ / لَ زَ دَ)
حالتی دست دادن از سستی و لذت و نشاط و کم خردی با خوردن شراب و دیگر مسکرات و امثال آن. سکر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). نزف. انزاف. نشوه. انتشاء. ثمل. انهکاک. دجر. صاحب آنندراج گوید: گرم شدن، سرگران گردیدن، از پرکار شدن، از پرکار رفتن، سرمست شدن، نشئه گرفتن، نشئه بردن، بلند شدن، سخت شدن دماغ، دماغ رسیدن، دماغ آرایش دادن، دماغ رساندن، شکفته کردن دماغ، دماغ گرم کردن، از مترادفات آن است. -انتهی:
شود در نوازش بدین گونه مست
که بیهوده یازد به جان تو دست.
فردوسی.
گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم
سر بکشیدم دودم مست شدم ناگهان.
لبیبی.
حاکم روز قضای تو شده مست مگر
نه حکیمست که سازندۀ گردنده قضاست.
ناصرخسرو.
نی مشو آخر به یک می مست نیز
می طلب چون بی نهایت هست نیز.
عطار.
باده از ما مست شد نی ما ازو
قالب از ما هست شدنی ما ازو.
مولوی (مثنوی).
شبی مست شد آتشی برفروخت
نگون بخت کالیو خرمن بسوخت.
سعدی (بوستان).
ترسم که مست و عاشق و بیدل شود چوما
گر محتسب به خانه خمار بگذرد.
سعدی.
به خرابات چه حاجت که یکی مست شود
که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت.
سعدی.
مستی خمرش نشود آرزو
هر که چو سعدی شود از عشق مست.
سعدی.
انهزاج، مست شدن از بگنی و مانند آن. (منتهی الارب). ابث، مست شدن از پر خوردن شیر اشتر.
- مست شدن از خواب،سخت به خواب شدن:
بدان گه که شد کودک از خواب مست
خروشان بشد دایۀ چربدست.
فردوسی.
، خوسه شدن. لاس شدن. چنانکه شتر یا گربه و جز آن. به فحل آمدن. به گشن آمدن. خواهان گشنی شدن. نر خواستن. تیزشهوت شدن فحل: ضراب، مست شدن اشتر و تیزشهوت شدن. (تاج المصادر بیهقی). قطم، مست شدن اشتر و فا گشنی آمدن او. (تاج المصادر بیهقی) ، سرکش و غیرمطیع شدن. خشمناک شدن چنانکه درفیل نر و اشتر نر و غیره: هیاج، مست شدن شتر
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ)
دشوار شدن. مقابل آسان شدن. شدید گشتن:
بروزی کجا سخت شد کارزار
همه بخردان خواستند زینهار.
فردوسی.
، استوار شدن. محکم شدن. مقابل سست شدن:
پند خردمندان چه سود اکنون که بندم سخت شد
گر جستم این بار از قفس بیدار باشم زین سپس.
سعدی.
در دام غمت چو مرغ وحشی
می پیچم و سخت میشود دام.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جلد شدن. چابک و چالاک شدن. رجوع به چست شود، چست شدن جامه کسی را، موزون و متناسب آمدن جامه بقامت وی:
امروز بتو چست شد این کسوت مهرم
چون مدح و ثنایم بخداوند بشر بر.
سوزنی.
، چست شدن دل، ظاهراً بمعنی سخت شدن و قسی شدن:
بجفا دل منه که چست شود
آنچه بشکست کم درست شود.
اوحدی.
، چست شدن تن،ظاهراً بمعنی چاق و فربه شدن. توانا شدن. قوی و نیرومند شدن:
تن بجاه و بمال چست شود
دین بعلم و عمل درست شود.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
فرود شدن. سفال. سفول. هفات. انهفات. (منتهی الارب) ، ویران شدن. منهدم گشتن. فرود آمدن. خراب شدن:
دیوار کهن گشته نه بردارد پادیر
یک روز همه پست شود رنجش بگذار.
رودکی.
شدی بارۀ دژ هم آنگاه پست
نماندی در او جایگاه نشست.
فردوسی.
در باغهای پست شده هم بدین امید
نونوهمی بنفشه نشانند و نسترن.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پست شدن
تصویر پست شدن
ویران شدن، منهدم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هست شدن
تصویر هست شدن
بوجودآمدن: (وهستی دیگر بودو هست شدن دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
دشوارشدن، مشکل شدن، پیچیده شدن، سفت شدن، جامد شدن، خطرناک شدن، وخیم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرمست شدن، سرخوش شدن، نشئه شدن، بی خودگشتن، از خودبی خود شدن، مجذوب شدن، مدهوش شدن، بی هوش شدن، مغرور گشتن، غره شدن، هیجان زده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
يصبح صعبا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
Congealment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
congélation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
凝固
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
การแช่แข็ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
застывание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
Erstarrung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
заморожування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
جمنے کا عمل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
জমাটবদ্ধতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
kujifungia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
congelamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
凝固
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
קְרוּבָּה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
응고
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
pembekuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
जमना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
zamarzanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
congelación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
congelamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سخت شدن
تصویر سخت شدن
bevriezing
دیکشنری فارسی به هلندی